قدم زدن اسارتی با رئیس صلیب سرخ

13931309 photoshohadayekazeroonخوشبختانه مراجعه ی بعدی هیئت صلیب، همراه با رئیس صلیب سرخ جهانی بود و این بهترین فرصت برای اسیران بود که تمام مشکلات اردوگاه را با ایشان در میان بگذاریم. من به این نتیجه رسیدم که عاقلانه تر آن است که تمام مشکلات اردوگاه را ریز تا درشت به زبان انگلیسی در یک نامه بنویسم و به رئیس صلیب تقدیم کنم…

 

شهدای کازرون، البته ناگفته نماند، هردو ماه یکبار بهداری برای مدت سه روز رونق می گرفت. آن هم به خاطر مراجعه ی هیئت صلیب و دکتر همراه آنها بود که از بهداری بازدید می کردند. عراقی ها به این خاطر، آن سه روز قفسه ها را از دارو پر می کردند و بعد از اینکه هیئت صلیب اردوگاه را ترک می کرد، داروها ناگهان ناپدید می شدند!

این حرکات و اعمال عراقی ها، نشانگر این موضوع بود که حکومت صدام فقط با تبلیغات دروغ دوام آورده بود. بنده یکی از مترجمان پزشکی بازدید کننده از اردوگاه بودم. همراهم چند نفر دیگر از دوستان هم بودند، به نام های آقای منصور فاتحی کرمانشاهی و مرحوم غفار اکبری که بچه تبریز بود. به محض ورود هیئت صلیب سرخ، دکتر می فرستاد دنبال من که برای ترجمه ی مشکلات اسرا و مسائل بهداری را با هیئت صلیب صحبت کنم. که کاری بی فایده بود؛ چون به قول معروف قاپ شان توی یک کیسه بود! برای نمونه می گفتم بهداری و قفسه های دارو و بهداری را دیروز آورده اند و بعد از اینکه شما اردوگاه را ترک کنید، آنها داروها را جمع می کنند و مقدار خیلی کمی باقی می گذارند.

 طرف یادداشت می کرد و قول مساعد می داد که پیگیری می کند و لحظه ای که هیئت می خواستند اردوگاه را ترک کنند، پزشک تمام مشکلات مطرح شده را با فرمانده در میان گذاشته بود و حتی گفته بود چه کسی مشکلات را با صلیب درمیان گذاشته! درواقع یک جاسوس بود. بعد فرمانده اردوگاه، افرادی را که با هیئت صلیب صحبت کرده بود. از روی لیست می خواند وبه اطاق شکنجه می برد. من با خود عهد کردم که دو ماه آینده هنگام مراجعه صلیب به دکتر بگوییم که شما یک جاسوس هستی نه یک دکتر، جاسوسی شما برای فرمانده اردوگاه ثابت شده است.

خوشبختانه مراجعه ی بعدی هیئت صلیب، همراه با رئیس صلیب سرخ جهانی بود و این بهترین فرصت برای اسیران بود که تمام مشکلات اردوگاه را با ایشان در میان بگذاریم. من به این نتیجه رسیدم که عاقلانه تر آن است که تمام مشکلات اردوگاه را ریز تا درشت به زبان انگلیسی در یک نامه بنویسم و به رئیس صلیب تقدیم کنم که همان کار را هم انجام دادم. به محض ورود ایشان به داخل اردوگاه، با وی سلام و احوالپرسی کردم و با او همراه شدم و نامه را به او دادم. او هم نامه را گذاشت توی جیبش و قول داد تمام مشکلات را بررسی خواهد کرد و در حد امکان پیگیری می کند. بعد از گرفتن نامه ، از من پرسید: اسم شما چیست؟ هر چند ایشان مورد اعتماد و رئیس صلیب سرخ جهانی بود اما راستش یکه خوردم و پیش خود فکر کردم پس ایشان از همه جاسوس تر است.

من مکثی کردم. گفت: چرا جواب ندادی؟ گفتم: آقا هر بار هیئت شما به اردوگاه آماده اند. ما تمام مشکلات موجود در اردوگاه را با آنها در میان گذاشتیم و آنها یاد داشت کردند و حتی قول مساعد دادند که با جدیت پیگیری خواهند کرد. اما متاسفانه نتیجه ای جزء شکنجه توسط عراقی ها در موارد مذکور ندیدیم و این نشانگر همدستی هیئت شما با فرمانده اردوگاه می باشد.

گفت: کدامیک از افراد صلیب این کار را کرده اند. اسمش را بنویس و به من تحویل بده که بنده اسم دکتر کذائی را نوشتم و تحویل رئیس صلیب دادم. بعد خودم را معرفی کردم. ایشان گفت: دوست من، هر مشکلی که در اردوگاه احساس می کنید، با من درمیان بگذارید. مطمئن باشید درحد توان مشکلات را حل خواهم کرد. هرچند نیازی به توضیح نیست، چون این شغل من است و به محض ورود به اردوگاه می فهم چه مشکلاتی را شما تحمل می کنید. او همه ی مشکلات ما را از ریز تا درشت توضیح داد. بعد هم پرسید: شما چنین مشکلاتی را دارید. درست است یا خیر؟ واقعاً درست مشکلات را احساس کرده بود. من خندیدم و به او گفتم: جناب رئیس، یقین من بیشتر شد که حضرتعالی با فرمانده اردوگاه همدست هستی، چون از سرهنگ بهتر می دانید چه بلایی بر اسیران آورده است.

گفت: نه دوست من، حدود بیست سال است که این شغل من است. تجربه دارم. بلافاصله از حرکات و گفتار آنها متوجه می شوم که در غیاب ما چه برخوردی با اسرا دارند. همان طوری که در میان اردوگاه در حرکت بودیم، یکی از دوستان به نام آقای میرزایی جلو رئیس صلیب سرخ جهانی را سد کرد. گفت: آقای فتاحی، از ایشان بپرس سمت شما در هیئت چیست؟ ایشان خود را معرفی کردند. گفت: به ایشان بگو همان طوری که اطلاع دارید، مدت هفت سال است بین دو کشور مسلمان جنگ ادامه دارد و شاید سال های دیگر هم طول بکشد و برای مسئولین دو کشور مقدور نباشد که اسرای دو کشور تبادل شوند؛ شما در مورد تبادل اسرایی که دربند اسارت هستند و زیر سخت ترین شکنجه های جسمی و روحی، چه اقداماتی انجام داده اید؟ رئیس صلیب جواب داد: دوست عزیز، من خودم بارها و بارها با مسئولین دو کشور در تماس بوده ام و به آنها پیشنهاد داده ام در مورد تبادل اسرا و مسئولین دو کشور جواب داده اند در حال جنگ مرگبار هستند و تبادل اسرا تا زمان آتش بس مقدور نخواهد بود.

مجددا آقای میرزایی پرسید: آیا شما هیچ اطلاعی دارید به هنگام مراجعه هیئت صلیب، اسرا تمام مشکلات و کمبودهای خود را بارها با هیئت شما در میان گذاشته اند و تاکنون هیچ جواب مثبتی ندیده ایم. آیا شما از هیئت خود خواستید که مشکلات اسرا را پیگیری کنند؟ رئیس صلیب جواب داد: دوست من، هیئت صلیب سرخ تمام مشکلات اسرا را هنگام مراجعه یادداشت می کنند و توسط رئیس آن هیئت صلیب با مسئولین مربوطه عراقی در میان می گذارند و حتی قول مساعد می گیرند که مشکلات را حل کنند. اگر مسئولین عراق به قول شان وفا نکنند، ما قدرت اجرایی نداریم. فقط ما می توانیم از طریق رسانه ها به اطلاع تمام دولت های که ملزم به اجرای قوانین صلیب سرخ هستند برسانیم که دولت عراق قوانین مذکور را زیر پا گذاشته و با اسرای ایرانی با خشونت تمام رفتار می کند. این درحد توان صلیب است.

برادر میرزایی دیگر چیزی نگفت و ما به راه خود ادامه دادیم. رئیس پرسید: آیا مشکل ضروری و خاصی هست که شما با من در میان بگذارید؟ گفتم: تمام مشکلات را در نامه نوشته ام، اما یک پیشنهاد دارم. گفت: بگو! گفتم: اگر جویای اصل مطلب هستید، بهتر است از زبان کسی بشنوید به نام حاج آقا ابوترابی گفت: ایشان کجاست؟ گفتم: ایشان در حال تلاوت کتاب آسمانی ما، قرآن است. انسان درست و صادقی هم است.

راوی آزاده: حیدر فتاحی

 

دیدگاهتان را بنویسید