روایت یار شهید تندگویان از اسارت

13931287 photoshohadayekazeroonبارها تقاضای آرایشگر کرده بودم ولی خبری نشد. شاید ماه پنجم و یا ششم بود که اولین بار برای ما آرایشگر آوردند. آرایشگر، مرد خوبی بود. وقتی که از من پرسید: “کی هستی؟” و من خودم را معرفی کردم، او احساس همدردی کرد.

 

شهدای کازرون، ناخن ها و موهای سر و صورتم خیلی بلند شده بود. بارها در خواست کرده بودم که به من ناخن گیر بدهند ولی مسئوولین زندان طفره می رفتند.

برای کوتاه کردن ناخن، راهی پیدا کرده بودم؛ آن هم با دندان بود. اوایل نوک انگشتانم ناراحت می شد، بخصوص گوشه های ناخن، ولی بعدها خیلی وارد شده بودم، طوری که براحتی ناخن ها را با دندان کوتاه می کردم و اگر بهتر از ناخن گیر نبود چیزی نزدیک به آن بود. ریش های من بیشتر از یک قبض و نیم شده بود و موهای سرم نیز خیلی بلند شده بود، با لمس می شد حدس زد مثل موهای درویش ها باشد.

 بارها تقاضای آرایشگر کرده بودم ولی خبری نشد. شاید ماه پنجم و یا ششم بود که اولین بار برای ما آرایشگر آوردند. آرایشگر، مرد خوبی بود. وقتی که از من پرسید: “کی هستی؟” و من خودم را معرفی کردم، او احساس همدردی کرد. برای او توضیح دادم که چگونه اسیر شده ام و به آنجا آمده ام، و شرح ما وقع را به اختصار بیان کردم. از این که در طول این مدت به ما اجازه ملاقات با کسی و اجازه نوشتن نامه به خانواده و یا مقامات کشوری را نداده اند، با من همدردی کرد. خیلی مواظب بود که مامورین متوجه صحبت های ما نشوند.

یک موقع که من داشتم صحبت می کردم، اشاره به محفظه ای که نزدیک درب یکی از سلول ها بود کرد- چون برای آرایش، صندلی را توی راهرو می گذشتند و همان جا اصلاح می کردند- و اشاره کرد، یعنی اینجا میکروفن توی دیوار مخفی است و صحبت نکن!

 یکی از روزها رئیس زندان پنجره سلول را باز کرد و از من احوالپرسی کرد، از او تقاضای مسواک و خمیر دندان کردم، بعد از یکی، دو روز مسواک آوردند ولی خمیر دندان ندادند. بهتر از هیچ چیز بود. دندانم را می توانستم مسواک بزنم، البته اگر نمک توی اتاق بود راحت می شد از نمک استفاده کرد ولی هیچ چیز به ما داده نمی شد؛ حتی نمک.

 

راوی: آزاده سیدمحسن یحیوی از یاران شهید تندگویان

 

دیدگاهتان را بنویسید