شفته پلوهای معروف سرآشپز

139313478 photoshohadayekazeroonگفتم: “ما دستگاهای اتوماتیک برقی داریم که چندین محفظه دارن. برنج ها رو داخل یکی از محفظه ها و وسایل خورشت و در محفظه دیگه قرار می دیم. داخلش هم به اندازه کافی آب می ریزیم،  در اونا رو می بندیم، کلید زیر اون رو می چرخانیم و دنبال کارمون می ریم. یه ساعت بعد، غذا آماده است.”

 

شهدای کازرون، طی چند روز گذشته که وارد اردوگاه شده بودیم، غیر از چند عدد نان ساندویچی آسایشگاه جواب مثبت ندادند. آن گروهبان که ظاهراً سرآشپز بود، چند بار حرفش را تکرار کرد. در این لحظه، من که همواره ماجراجو بودم و خیلی حاضر به جواب، گفتم: “سیدّی! انا طباخ.” (من آشپز هستم).

خلاصه در آشپزخانه ی اردوگاه مشغول شدم.

آن روز، تا ظهربا چراغ ها ور رفتیم اما هر چه تلاش کردیم، روشن نشدند؛ حدود ظهر بود که سرآشپز آمد. وقتی متوجه شد هنوز غذا درست نکرده ایم، حسابی عصبانی شد و از ما بازخواست کرد.

 گفتیم: “سیدی! تقصیر ما نیست؛ چراغ ها خرابن.”

 فوراً و ظرف چند لحظه، یکی از آنها را روشن کرد و گفت: “این چراغ کجاش خرابه؟ شما چطور آشپزایی هستین که حتی بلد نیستین چراغ های آشپزی رو روشن کنین.”

 فوراً گفتم: “سیدی! ما تو ایران با وسایل بسیار پیشرفته غذا درست می کنیم، این وسایل شما بسیار ابتداییه.”

 گفت: “چطور وسایلی؟”

 گفتم: “ما دستگاهای اتوماتیک برقی داریم که چندین محفظه دارن. برنج ها رو داخل یکی از محفظه ها و وسایل خورشت و در محفظه دیگه قرار می دیم. داخلش هم به اندازه کافی آب می ریزیم،  در اونا رو می بندیم، کلید زیر اون رو می چرخانیم و دنبال کارمون می ریم. یه ساعت بعد، غذا آماده است.”

 سرآشپز که با دقت به حرف هایم گوش می داد و چشمانش از تعجب گشاد شده بود، گفت:” عجب! من فکر نمی کردم شما ایرانیا این قدر وسایل پیشرفته داشته باشین، خوش به حالتون ما در اینجا بایستی با زحمت زیاد و با این وسایل به قول شما ابتدایی غذا درست کنیم، این کاش ما هم از آن غذاپزهای پیشرفته داشتیم!” بعد هم طرز روشن کردن چراغ ها را به ما یاد داد و رفت.

بعد از رفتن او شروع کردیم به خندیدن. یکی از بچه ها می گفت: “تو این حرف ها رو از کجات درآوردی؟ طوری حرف زدی که ما هم راستی راستی باورمان شد.”

گفتم: “فعلاً که از کتک خوردن، جون سالم به در بردیم تا ببینیم بعداً چی پیش می آد.” خلاصه ناهار آن روز، ساعت ۹ شب آماده شد؛ آن هم چه ناهاری! برنج ها خمیر شده بودند، طوری که بچه ها به آن می گفتند شفته پلو.

 چند روزی به همین منوال گذشت. ما داخل آشپزخانه امنیت بیشتری داشتیم و نسبت به دیگر اسرای اردوگاه، کمتر کتک می خوردیم اما ضرب و شتم اسرای اردوگاه به شدت ادامه داشت و انسان نماها، تنبیهات دسته جمعی و فردی را کماکان ادامه می دادند.

 

راوی: آزاده محمدرضا یزدیان

 

دیدگاهتان را بنویسید