پسرک شیطان، کتری و خرج آرپی جی

پسرک شیطان، کتری و خرج آرپی جی

پسرک شیطان، کتری و خرج آرپی جیظهر یکی از روزها، هنگامی که همه در خواب بودیم، صدای انفجار در کنار چادر، همه مان را بیرون کشید. پیرمردی موسپید که رنگ چهره ی وحشت زده از محاسنش سپیدتر می نمود، به کناری افتاده، آن طرف تر کتری بزرگی افتاده بود که ته آن سوراخ شده بود.

 

 

 

 شهدای کازرون، دود سفیدی از چاله ی اجاق برمی خاست. قضیه را جویا شدیم، پیرمرد که هنوز باورش نمی شد زنده باشد، گفت: کتری رو پر آب کردم و گذاشتم روی آتیش تا واسه بعد از ظهر چای دم کنم. یکی از بچه ها که نمی دونم مال کدام گروهان بود، اومد پهلوم وگفت: حاجی می خوای زودتر آب جوش بیاد؟ خب منم گفتم آره. اونم از جیبش یه چیز لوله ای بزرگ در آورد و گفت: بیا حاجی این خرج رو بزار زیرش، سه شماره جوش می آد. یکی نبود به من بگه آخه فلک زده، بچه ها که خوابن، تو هم عجله نداری واسه درست کردن چایی، ولش کن بزار با همین خارهای بیابون درست بشه. خرج رو گذاشتم زیر کتری و نفهمیدم چرا پسره زودی دوید و رفت. یه دفعه دیدم کتری ترکید و یه چیز از جلو صورتم رد شد. فکر کردم اینجا رو بمباران کردن.

پسرک شیطان، خرج پرتاب آرپی جی به من داده بود که شدت انفجار زیادی دارد.

 

 از کتاب تبسم های جبهه ( نوشته حمید داود آبادی)

دیدگاهتان را بنویسید