محرومیت یک رزمنده از عملیات

13931389 photoshohadayekazeroonاو هم با من آمد.ما دو نفر را ازگسبه به چوبنده باز گرداندند.خیلی دلم شکست. آن همه برای شب عملیات انتظار کشیده بودم، آموزش دیده بودم، سنگر ساخته و بی خوابی کشیده بودم، حالا و در شب عملیات مرا محروم می کردند. احساس کسی را داشتم که سفره مفصلی را با زحمت انداخته، اما موقع خوردن، او را از صرف غذا محروم می کنند!

 

شهدای کازرون، اوایل بهمن ماه اعلام شد که آماده باشیم، می خواهند ما را به منطقه عملیات اعزام کنند. از مارد ما را سوار خودرو های سر پوشیده ای کردند و به آبادان بردند. بعد ما را به منطقه «قفاص» انتقال دادند و در روستایی به نام «چوئبده» مستقر کردند. روستا دارای ساختمان های سنتی بود که از جمعیت تخلیه شده بود. نیروها را داخل خانه های روستایی مستقر کردند. اطراف روستا تا چشم کار می کرد نخلستان بود و ما اغلب روزها در میان نخل ها به سر می بردیم تا از شر بمباران هواپیماهای عراقی در امان بمانیم.

در چند متری روستای چوبنده بیمارستان صحرایی بسیار بزرگ و مجهزی ساخته بودند تا هنگام عملیات، مجروحان را به آن منتقل کنند. چند روزی به عملیات مانده بود که ما را از چوبنده به جایی به نام «گسبه» انتقال دادند. دیگر مسجل شده بود که عملیات در حوالی اروندرود است. پل های شناور زیادی را دیدم که به طرف رودخانه اروند می بردند و در ساحل مخفی می کردند.

گسبه منطقه ای جنگ زده بود و عراقی ها مثل خرمشهر آن را ویران کرده بودند. حد فاصل ما با دشمن فقط عرض اروند رود بود و معلوم بود گسبه در نوک عملیات قرار دارد و یکی از مناطقی است که عملیات از آن جا به طرف دشمن آغاز خواهد شد. انبوه قایق های کوچک و بزرگ را آورده بودند تا نیروهای ایرانی را از رودخانه عبور دهند.

دشمن در طرف خود، انواع و اقسام مین ها، سیم های خاردار، تله های انفجاری، بشکه های آتش زا و فوگاز و… نصب کرده بود. طوری که عبور را تقریباً محال می نمد. علاوه بر ساحل تا حدود ده، دوازده متر داخل آب هم موانع بسیار زیادی ایجاد کرده بودند.

میله گردهای زیادی را به شعاع خورشید ساخته بودند و جا به جا نصب کرده بودند، طوری که هیچ قایقی نمی توانست به آن ها نزدیک شود. به این ترتیب، حتی عبور نفرات عادی نیز نزدیک به محال بود.

رسته من در زمینه خمپاره ۱۲۰ بود و در شب می باید روی دشمن آتش تهیه سنگینی می ریختیم. کارم بیرون آوردن گلوله ۱۲۰ از کارتن و بستن خرج روی آن بود. هر خرج گلوله ۱۲۰، یک کیلومتر برد می داد و ما در هر گلوله هفت، هشت خرج قرار می دادیم.

 ***

روزی من و پسر عمویم اسماعیل، در همان گسبه، کنار رودخانه اروند نشسته بودیم و داشتیم ماهی می گرفتیم. پاسداری از کنار ما عبور کرد و سؤال کرد چرا آن جا نشسته ایم. یکی او گفت و یکی من و خلاصه دعوا شد. اسماعیل هم به پشتیبانی از من در آمد. کار بالا گرفت. آن پاسدار گفت:

– شما حق ندارید در عملیات شرکت کنید. همین الان وسایل تان را جمع کنید و به عقب برگردید.

خواستند مرا به تنهایی ببرند. اسماعیل هم آمد گفت:

– هرجا پسر عمویم برود، من هم می روم.

او هم با من آمد. ما دو نفر را از گسبه به چوبنده باز گرداندند. خیلی دلم شکست. آن همه برای شب عملیات انتظار کشیده بودم، آموزش دیده بودم، سنگر ساخته و بی خوابی کشیده بودم، حالا و در شب عملیات مرا محروم می کردند. احساس کسی را داشتم که سفره مفصلی را با زحمت انداخته، اما موقع خوردن، او را از صرف غذا محروم می کنند!

دو روز گذشت. در این مدت چنان ناراحت بودم که حتی لب به غذا نزدم. هرچه اصرار می کردند که غذا بخورم، می گفتنم:

– من غذا را توی سنگر خودم در گسبه می خورم، نه این جا!

وقتی از این و آن شنیدم که در یکی، دوشب آینده عملیات شروع خواهد شد، دلم آتش گرفت. دیدم سکوت فایده ای ندارد. رفتم نزد همان برادر پاسداری که با او دعوا شده بود. تا اورا دیدم، زدم زیر گریه!

ناراحت شد وگفت:

– چرا گریه می کنی؟

– آخه مرا محروم کرده ای.

– از چی؟

-خودت بهتر می دانی.

خندید وگفت:

– نه. من دیدم خیلی کار می کنی، خواستم بیایی عقب و کمی استراحت کنی.

بعد اضافه کرد:

– ما این همه خرج کرده ایم و شما را آموزش داده ایم. همین طوری که رهایت نمی کنیم.

با همان حالت گریه گفتم:

– جدی می گویی؟

– بله.

– یعنی می توانم به گسبه برگردم.

– بله می توانی. الان شب است فردا با هم می رویم.

انگار دنیا را به من دادند. قدری خوشحال شدم که پریدم و او را در آغوش گرفتم وبوسیدم. اگر مرا از شرکت در شب حمله محروم می کردند، دق می کردم.

 

 

بخشی از خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مجید بنشاخته (سجادیان)

 

دیدگاهتان را بنویسید