پائیز 1363 – پادگان ابوذر سر پل ذهاب.
یکی از شب ها به عباس گفتم: می خوای پادگان را به هم بریزم؟
با تعجب پرسید: چطوری؟
به بالکن ساختمان رفتم و فریاد زدم: الله اکبر.
دقایقی نگذشت که همه به خیال اینکه خبری شده، پشت پنجره ها آمدند و شروع کردند به تکبیر گفتن. وسط تکبیر فریاد زدم: صدام کشته شد.
ناگهان متوجه شدیم تبلیغات لشکر بلندگوهای پادگان را روشن کرده و آنها هم شروع کرده اند به تکبیر گفتن برای اینکه صدام کشته شده. آن قدر صدا و هیجان زیاد بود که به عباس گفتم رادیو روشن کنه، نکنه که جدی جدی صدام مرده باشه!
از کتاب تبسم های جبهه ( نوشته حمید داود آبادی)