پیامکی از سوی جانباز آشنایی برای بچه های قدیم گردان آمد به این مضمون: سلام انشاالله شب جمعه ساعت 7.30 دیدار با دوست و همرزممان کمال اسکندری همراه با برگذاری نماز مغرب و عشا.
شهدای کازرون، دوستان همه آمده بودند. هم ناراحت بودیم و هم خوشحال. ناراحت به خاطر اینکه دوست و همرزم خودمان را اینگونه می دیدیم و خوشحال به خاطر اینکه او به خاطر ما و از فرط خوشحالی گریه می کرد.
خدا و شهدا را شاهد می گیرم که شعف خاصی در چشمان این همرزم و جانباز عزیز دیده می شد…..و چقدر از دیدار دوستان خوشحال بود.
نماز مغرب و عشا به جماعت خوانده شد و به رسم سال های دفاع مقدس سوره واقعه را هم خواندیم تا حال و هوای جبهه را برای خودمان تازه کنیم.
ساعتی نزد این عزیز ماندیم. دیدار شیرینی بود…..دیدن خوشحالی او…..با پای لنگان و به کمک عصا، با زبانی الکن و ناتوان اما با روحیه یک رزمنده زمان جنگ به یکا یک ما نگاه می کرد و با کلماتی که شبیه به ناله بود از بچه ها تشکر کرد.
تشکر به خاطر اینکه بچه ها هنوز مردی و مردانگی و رفاقت را فراموش نکرده اند. آنان همیشه وفادار خواهند ماند. وفادار به تمام دوستان بخصوص به دوست جانباز و رزمنده بی ادعا کمال اسکندری.
کازرون 1393/02/04