کشاورزی یک خلبان در اردوگاه اسرا

13931287 photoshohadayekazeroonزمین را شخم زد،بذرها را که با پول خودش خریده بودع کاشت،آن را با مشقت بسیار آبیاری کرد، فروشگاه باز شد، اجناس ماهیانه را آوردند و تقسیم کردند و مشغول برداشت محصول سبزی خوردن شد و ما هنوور در اردوگاه اسیر بودیم.

 

به گزارش سرویس «حماسه و دفاع» شهدای کازرون، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات خلبان آزاده ای به نام محمد است که به نقل از آزاده سرگرد مجتبی جعفری روایت شده است:

محمد خلبان، یک اسیر قدیمی است و صحبت های جالبی دارد. وقتی اسیر شد، از لحظه اسارت کتک خورد تا لحظه ای که در سلول انفرادی رهایش کردند. می گفت: من فقط مواظب بودم آسیبی به سرم وارد نشود؛ شکستگی های دیگر قابل جبران است. او کسی است که در اردوگاه ۵ تکریت، صلح الدین، چند روزی را بااسیران ثبت نام شده (به اصطلاح اسرای صلیب دیده) به سر برده بود و می گفت که من خودم شاهد بودم روی بیضه های یک اسیر ایرانی آب جوش ریختند.

ما زیاد کاری به کار کسی نداشتیم؛ اما از دور شاهد بودیم وقتی که در کل محوطهاردوگاه فقط یک شیر آب وجود داشت، او با کمترین امکانات موجود لوله کشی کرد و در جلوی هر بند، یک شیر جهت شستشو و یک دوش برای حمام آب سرد قرار داد که تا اواخر پاییز برای استحمام فضای باز اسرا مورد استفاده قرار گرفت.

اشتغال او به برق کشی و به قول عراقی ها کهربایی اردوگاه، خدمات زیادی به بقیه اسرا ارائه داد. اما غرضم گفتن اینها نیست. موضوع، کاری است که بعدها چنان شایع شد که تقریبا محور کار اصلی بچه ها بود.

درست همان روزهایی که با چند نفری مشغول مرتب کردن محلی به نام فروشگاه در پشت آسایشگاه ۶ بودیم، از پنجره فروشگاه، محمد خلبان را دیدیم که تکه زمینی را با بیل می زد. تقریباً همه خندیدیم و یکی با صدای بلند گفت: جناب خلبان، نمی رسی از این کاشته ها بخوری. و او لبخندی زد و جواب داد: البته بعد از چند بار شخم زدن و برداشت کردن.

روزها می گذشت و هر روز، کار قسمتی از فروشگاه محقر و کوچک اردوگاه انجام می شد و ما پیشرفت کار کشاورزی خلبان را لحظه به لحظه پیگیری می کردیم.

زمین را شخم زد، بذرها را که با پول خودش خریده بودع کاشت، آن را با مشقت بسیار آبیاری کرد، فروشگاه باز شد، اجناس ماهیانه را آوردند و تقسیم کردند و مشغول برداشت محصول سبزی خوردن شد و ما هنوور در اردوگاه اسیر بودیم.

داشتن چند برگ سبزی تازه در اسارت، نعمت بزرگی محسوب می شد. طراوات و شادابی سبزیها، روحیه ها را دو چندان می کرد. هنوز برداشت خلبان تمام نشده بود که بیماری کشت، جای مرض سنگ سابی را پر کرد. همه با هرچه که داشتند، به جان زمینها افتادند و شورای هفت نفری واگذاری زمین که در اردوی ما ده نفری بود، نقشه تقسیم زمین ها را تهیه کرد.

تقریبا به هر نفر دو متر مربع زمین رسید. بعضی ها انفرادی کاشتند و بعضی ها گروهی و آسایشگاه ۶ که ما بودیم، یکجا. یک نفر هم به عنوان وزیر کشاورزی، مسئول باغچه شد. ابتدا فقط کشت سبزی خوردن، آن هم بسیا رمحدود و سپس با نزدیک شدن فصل بهار، کاشت محصولات استراتژیک در مزارع نمونه، شامل خیار، گوجه، بادمجان، فلفل، ریحان، تره، هندوانه، بامیه و آفتاب گردان شروع شد.

دهانتا ن آب نیفته؛ تصور کنید دو متر مربع زمین دارید. به شکل معمول، این زمین برای ۲ یا حداکثر ۴ بوته خیار کافی است؛ اما فریدون که تنهایی اقدام به کشت کرده بود، در این ۲ متر مربع زمین، همه آن چیزهایی که شمردم، کاشته بود و بعضی وقتها چند برگ تره، یک دانه فلفل، گاهی یک گوجه و به  همین شکل، چیزهای دیگران را چیده، آنهارا خرد کرده ، د رهم می ریخت و کمکی برای غذای کم اردوگاه فراهم می کرد.

صحبت از محمد خلبان بود. کار کشت و کشاورزی بالا گرفت و همیشه کشاورزی اش نمونه بود. اواخر دیسک کمر گرفت؛ آن قدر شدید که از حرکت بازماند و سرانجام به بیمارستان اعزام شد.

علی رغم این همه تلاش و پشتکار، همیشه آیه یاس می خواند. هیچ گاه از او کلمات امیدواری شنیده نشد. گاهی آن قدر این ناامیدی خوانی او بر دیگران اثر می گذاشت که بعضی از روبه رو شدن با او خودداری می کردند. البته اوایل که پیش بینی می کرد و برای طولانی شدن اسارت، زمان بندی خود را بر اساس جام جهانی فوتبال قرار می داد، تا حدودی درست از آب درآمد. خصوصا با به بن بست رسیدن مذاکرات اولیه به ایران و عراق. به هر حال، از تاثیر منفی حرفهای او در اذهان اسرای ناامید نمی توان غافل شد. هر چند در این زمینه با وی صحبتی نکردم، اما او هم برای حرفهایش حتما دلیلی داشت. این محمد خلبان را به یاد داشته باشید که باز هم از او مطالب زیادی خواهم نوشت.

سایت آزادگان

 

دیدگاهتان را بنویسید