منطقه ملکوت/قسمت دوم

rezvniاحمد با گلوله ی تانک به شهادت رسید.گردان کمیل در آن سوی مجنون دارند به لیلی می رسند. بی سیم چی دست راستش قطع شده و با دست دیگر بی سیم را گرفته. احمد سر در بدن ندارد.

 

 

 

شهدای کازرون،یکی از قایق های بچه های کمیل با آرپی جی به هوا رفت. دست و پای قطع شده ی بچه ها در هور شناور است. از بی سیم صدا می آید احمد، احمد، احمد، اینجا موقعیت علقمه است. ابوالفضل اینجا غریب است و با دست های قلم شده چشمش به خیمه است.

شب است و سکوت است و مهتاب و من و احمد که قافله دار کاروان در جلو حرکت می کرد. نفس ها در سینه ها حبس بود و احمد که داشت پا به منطقه ملکوت می گذاشت، بی سیم چی آمد نزدیک و گفت فرمانده! فرمان رسید یا زهرا(س) و احمد تا نام زهرا(س) را شنید اشکش جاری شد و گفت: لبیک، »لبیک یا زهرا« احمد با گلوله ی تانک به شهادت رسید.گردان کمیل در آن سوی مجنون دارند به لیلی می رسند.بی سیم چی دست راستش قطع شده و با دست دیگر بی سیم را گرفته. احمد سر در بدن ندارد. یکی از قایق های بچه های کمیل با آرپی جی به هوا رفت. دست و پای قطع شده ی بچه ها در هور شناور است. از بی سیم صدا می آید احمد، احمد، احمد، اینجا موقعیت علقمه است. ابوالفضل اینجا غریب است و با دست های قلم شده چشمش به خیمه است. آتش و خون و بدن های متلاشی شده در هور بیداد می کرد.

رادیو از مجنون می گوید تیربارهای عراقی دارند بدن های بچه ها را به قایق می دوزند اما در آن طرف در میدان انقلاب، عده ای دارند انقلاب را قربانی می کنند و سیاست بازان لرد مستضعف و جیب برهای با جواز و غول های پوشیده در لباس مافیا در حال چانه زنی بر سر باقی مانده های انقلابند.

احمد با گلوله ی تانک به شهادت رسید.گردان کمیل در آن سوی مجنون دارند به لیلی می رسند. بی سیم چی دست راستش قطع شده و با دست دیگر بی سیم را گرفته. احمد سر در بدن ندارد. یکی از قایق های بچه های کمیل با آرپی جی به هوا رفت. دست و پای قطع شده ی بچه ها در هور شناور است. از بی سیم صدا می آید احمد، احمد، احمد، اینجا موقعیت علقمه است. ابوالفضل اینجا غریب است و با دست های قلم شده چشمش به خیمه است.

احمد، احمد، احمد، جواب بده، اما احمد به موقعیت علی اکبر رفته. رادیو دارد پفک و چی توز تبلیغ می کند. گوینده می گوید جان دادن از شما و طرح اقتصادی از ما و صدای خنده به گوش می رسد. دستور عقب نشینی می دهند آه رضا پودر شد. حسین در هور قطعه قطعه شد. علی غواص بود و با آرپی جی عراقی ها طوری از بین رفت که خوراک ماهی های هور شد. و احمد که از دنیا یک قرآن کوچک و یک جانماز چیز دیگری نداشت. محمد با بدنی ترکش خورده جا مانده و نتوانست به عقب برگردد. مادر احمد دارد خود را آماده می کند تا به سر قبر احمد برود و با چادر وصله دارش اشک هایش را پاک می کند. آخر او به احمد قول داد گریه نکند.

آه شب است و سکوت است و مهتاب و من…..تمام.

نویسنده: رزمنده جانباز اصغر شجاعی

دیدگاهتان را بنویسید