ماجرای گاو ننه علی

ماجرای گاو ننه علی

ماجرای گاو ننه علیمحمد که برای مرخصی به کازرون آمده بود سری هم به خانه ننه علی زد تا به او خبر دهد دوروز دیگر به جبهه برمی گردم و اگر چیزی برای علی می خواهی بفرستی آماده کن تا برایش ببرم.

 

 

 

 

ننه علی گفت چند شب پیش خواب دیدم که علی ناخوش است،خداوکیلی علی زخمی نشده؟محمد گفت حالا که قسم می دهی علی چند روز پیش سرما خورده بود با زحمت کمی شیر برایش تهیه کردیم وقتی خورد خوب شد.
ننه علی گفت پس روزی که می خواهی بروی بیا تا مقداری شیر بدهم برای علی ببری،محمد گفت تابخواهم به خط مقدم برسم و علی را ببینم شیر فاسد می شود ولی اگر شیر لازم داشت از اهواز برایش تهیه می کنیم.من پس فردا می آیم تا اگر چیز دیگری داشتید برای علی ببرم.
دوروز بعد محمد درب منزل علی رفت و ننه علی را دید که منتظرش ایستاده است و وقتی محمد را دید گفت هرچه فکر کردم چه چیزی برای علی بفرستم عقلم به جائی نرسید و زنجیر گاوی که همراهش بود بسوی محمد دراز کرد گفت ننه بیا این گاو را ببر تا همیشه شیر تازه داشته باشید.محمد که هم جا خورده بود و هم خنده اش گرفته بود گفت ننه علی فکر نکردی من چطوری با اتوبوس این گاو را با خودم ببرم و در خط مقدم چطوری علوفه برایش تهیه کنم؟

دیدگاهتان را بنویسید