ماجرای حفظ قرآن توسط یک نوجوان اسیر

1393 1100shahid.ir 6پس از اقامه نماز صبح، زمانی که به دعای «اللهم فک کل اسیر» می‌رسیدیم، اسیرانی که خوابیده بودند هم دست‌شان را از زیر پتو بیرون می‌آوردند و آمین می‌گفتند.

 

 

 

به گزارش  سرویس «حماسه و دفاع» شهدای کازرون، رزمنده آزاده «حسین علی اکبرزاده» که از رزمندگان لشکر امام حسین(ع) استان اصفهان است، روایت می‌کند: «مهر علی» یکی از نوجوانان 15 یا 16 ساله‌ای بود که همراه من اسیر شده بود . او اصلا نمی‌توانست قرآن بخواند و هرگاه از او می‌خواستیم قرآن بخواند می‌گفت: «اگر قرآن را اشتباه بخوانم گناه دارد». از آنجایی که من مسئول فرهنگی اردوگاه موصل 4 در بین اسرا به حساب می‌آمدم به او گفتم: «تو قرآن بخوان اگر اشتباه خواندی گناهش پای من و ثوابش برای خودت». همین حرف من به او دلگرمی ‌داد تا شروع به قرآن خواندن کند. پس از مدتی تمام قرآن را خواند و چند بار آن را ختم کرد.

پس از آنکه قرائتش روان و درست شده بود پیش من آمد و گفت: «تمام قرآن را خواندم و روان شده‌ام، حالا چه کار کنم؟» گفتم: «ترجمه قرآن را بخوان» و «مهرعلی» قبول کرد. پس از آن دوباره نزد من آمد. دیدم اسارت بهترین فرصت برای حفظ کردن قرآن است. به او گفتم: «حالا به حفظ قرآن بپرداز.» این چنین هم شد. او توانست تا پایان دوران اسارت قرآن به درستی حفظ کند.

***

همچنین «سعید شاملو» نیز که در سال 1359 جوان 21 ساله بوده است و به اسارت در آمده بود می‌گوید: در ماه رمضان سال 1363 توانستیم عراقی‌ها را راضی کنیم که صبح‌ها به اسرا سحری بدهیم. این نکته را هم باید بگویم که در میان تمام اردوگاه‌هایی که رزمندگان ایرانی در آن اسیر بودند؛ اردوگاه «موصل4» اولین اردوگاهی بود که توانست به اسرا در ماه مبارک رمضان سحری بدهد.

اگرچه تهیه سحری و افطاری در آشپزخانه و در هوای گرم عراق مشکل بود،‌اما ما با علاقه خاصی این کارها را انجام می‌دادیم و نسبت به دیگر اسرا از روحیه بهتری برخوردار بودیم چرا که برای اسرا دیدن آسمان آبی و تنفس در هوای آزاد یک نیاز بود. ما بیشتر از اسرای دیگر از این دو زیبایی بهره‌مند می‌شدیم.

اسرا پس از خوردن سحری که مقداری نان و برنج بود تا اذان صبح دعا و مناجات می‌کردند و پس از ادای نماز صبح عده‌ای از اسرا می‌خوابیدند و عده‌ای دیگر دعا می‌خواندند. زمانی که به «اللهم فک کل اسیر» می‌رسیدیم، اسیرانی که خوابیده بودند هم دستشان را از زیر پتو بیرون می‌آوردند و آمین می‌گفتند.

ایسنا

 

دیدگاهتان را بنویسید