روایت شوق/ قسمت چهارم

1393 13607537091روايت گروهي از ايثارگران دوران دفاع مقدس به عتبات عاليات عراق/آغازداستان ازپيامكي بودكه ازطرف حسين پيروان به دوستان دوراندفاع مقدس رسيد.پيامي كه حامل حركتي جديد در زيارت نجف و كربلا داشت،يادآور دوران اعزام دفاع مقدس،همه اعضاي كاروان بايد از عزيزاني باشند كه روزي براي آزاد سازي كربلا و نجف جان خويش را در طبق اخلاص گذاشتند تا به عشق حسين برسند.

 

 

شهدای کازرون، و اين عزيزان هركدام در بدن خويش يادگاري از دوران دفاع مقدس به همراه داشتند. نداشتن چشم، دست و پا و داشتن تركشي در بدن شاهد جانفشاني عزيزاني بود كه پا در ركاب اين كاروان بودند.

شب است و سكوت و تنهايي زمان از نيمه شب گذشته است و به طلوع فجر نزديك سري به سنگرها مي زنم اما اين سنگر با سنگرهاي ديگر فرق دارد اين سنگر معمولا افراد شش نفره است و گاهي تكي كنار كرامت دادآفرين، دامادش نشسته بود و او برايش از حضورش در جبهه از دوراني كه قدش اندازه يك اسلحه ژ3 بود و براي تحرك بيشتر به دنبال پيدا كردن اسلحه ي كلاش قنداق تاشو بود تا بتواند در رزم شركت كند و تا پايان جنگ به مردي مرد بدل شده باشد و دامادش در عظمت اين مرد.

سنگري ديگر كاظم غريبي با برادرش از چگونگي جدا شدن پايش مي گفت و چگونگي پس گرفتن شلمچه از دست ايراني ها و بارش باران گلوله و برادرش متعجب و مبهوت كه سهم او در جنگ كمك كردن به برادر جانبازش.

سنگري ديگر جانباز نشسته و نجوا مي كند. يكي پا ندارد و ديگري ريه و شش كه بتواند به راحتي با آن تنفس كند. مختار و صالح حاجي پور در يك سنگرند و هردو جانباز و خاطرات دوران رزمشان را با هم مرور مي كنند. شايد فرجي شود و اين بار شفايي بيابند و سلامتي تن.

در سنگر ديگري اسماعيل راسخي و برادرش به سر مي برند كه اسماعيل آنقدر كوچك بوده كه هنوز هم كوچكي جثه اش نمايان است. رزمنده ريزنقش كه با خاطرات نادر نكوئي در يك پيمانه مي گنجند و از حضور در عمليات براي برادرش به نجوا مي نشيند.

سنگر تكي جعفر پسند دلير مردي كه در عمليات بيت المقدس 7 در هنگامه اي كه گردان با كمبود مهمات و آب روبرو شد با شجاعت كم نظيرش زير رگبار دوشيكا توبوتا را به جلو آورد و پشت نيروها به آمدن مهمات و آب، گرم شد و مجروحين را به عقب برگرداند روزي كه جز معجزه چيز ديگري براي برگشت او نمي توان متصور بود. مردي كه سرش براي جاهاي خطر پذير مي سوخت.

در سنگر ديگري راهپيما و شجاعي از چگونگي طرح و نقشه عمليات و ديگري جلو وعقب بردن گردان تانك زرهي مي گويد. خاطراتي كه مو از بدن انسان سيخ مي شود كه در معركه آتش و خون مردانه جنگيدن و پاي عقب ننهادن.

و سنگري با دو نفر رزمنده قديمي حيدر قلي پور-قنبر بادپيما آنگاه كه در اول جنگ حيدر به شوخي از وجود  هلي كوپترهاي دشمن آكال ميكال مي گفت و حركت آتشبار آنها را به سخره مي گرفت و قنبر با تمام وجود گوش بود زمان گفتن خاطرات خويش فراموش شد.

سنگر تكي قاسم استوان اين رادمرد عرصه نيروي و اطلاعات و عمليات لشكر المهدي كه بيشتر مناطق داخل و خارج دوران دفاع مقدس را رفته بود و برگشته با خطرات خاص خودش و هميشه تنهايي كه برايش بهتر بود و اينجا نيز تنها نشسته بود و به هشت سال دفاع مقدس و طرح هايي كه در ذهن دارد مرور مي كرد.

علي اكبر سياوش و قاسم دواني همرزم دوران دفاع مقدس. آن دو بيشتر مواقع در يك گردان  و يا دسته بودند و قاسم از خاطرات حبيب مي گفت و علي اكبر بجز قطرات اشك چيزي براي فرو غلتاندن از صورت نداشت و گاهي نيز با قاسم همخواني مي كرد و به ذكر خاطراتي از حبيب و احد مي پرداخت انگار حالا همه يك تن شده اند و قاسم نيز از سياوشان امروز است.

جعفر جوكاران و برادرش نيز حكايت گر روايت از نسل جواناني بودند كه براي ايفاي نقش اطاعت از امام خويش و فداي اسلام و ايران راهي جبهه شده بود. و امروز برادرش شنواي داستان ناآرامي او بود كه براي حضور در عمليات هرگاه احساس مي كرد از يك واحد به گردان و از گردان به واحد ديگري مي رفت تا از قافله عقب نماند. حضور در يگان دريايي و گردان فجر و تلاش دائمي در عرصه تداركات بچه ها شوق و پشتكار زيادي مي خواهد و به جز خودش كمتر كسي توانايي او را دارد.

و سيد محمود در سنگر ديگري نشسته با مجيد سيوندي و با نگاه هاي معني دار و اشاره دست دوران دفاع را مرور مي كنند و به گريه مي نشيند و ديگر هيچ كه سكوت براي آنان در دل شب معناي خاصي دارد.

دیدگاهتان را بنویسید