بیاد شهید نصرالله افشار، او که در کربلای چهار آسمانی شد.

13931255 photoshohadayekazeroonآرام آرام خود را برای نبرد آماده می کرد. داشت عازم می شد تا مردانه جانش را برای حفظ ناموس و خاکش هدیه کند. خبر رسید صاحب فرزند شده ای برگرد و به دیدار او برو، گفت: نه، الآن وقت جنگ است، به همسرم بگویید نامش را سجاد گذارد. بعد از عملیات به دیدنش خواهم رفت.

 

 

 شهدای کازرون، مدت ها خیره به صفحات کتاب ها، مانیتور و دفترم به دنبال زیباترین واژه برای تعریفی از ایثار می گشتم. اما چه ساده بودم که گمان می کردم که واژه ای به این عظمت توصیفی سطری و خطی خواهد داشت.

اکنون که عمیق تر می اندیشم، درمی یابم گاهی، بعضی از واژگان معنای تحت الفظی ندارند چرا که در عمل باید آنها را معنی کرد.

اینکه ساده زبان بگشایم و بگویم ایثار یعنی از خود گذشتگی، انصاف نیست چرا که لمس از خودگذشتگی آنگاه است که جان برکف نهاده حاظر به گذشت از خود و همه امیالم باشم.

نمی دانم آیا توانایی اینگونه گذشت را دارم! شاید بخششِ کوچکترین دلخوری در مقابل دوستانم برایم دشوار باشد؛ حال گذشتن از خود و آرزوهایم چه حکمی دارد؟

داستان سرائیدن آسان است، اما مرد عمل بودن ملاک است. اینکه اینجا بنشینیم و از ایثار داستان ها و مقالات بنویسم آنچنان دشوار نیست؛ اما به معنای واقع در صحنه ای عملی ایثار را به تصویر کشیدن حرف دیگری است.

آیا جز این است که مصداق ایثار را باید در مردان خدا دید؟

کلمه ایثار بی اختیار مرا به خاطرات دوران جنگ می برد. خاطرات تلخ و شیرینی که با لبخندی تامل برانگیز، پدرم را به آن دوران باز می گرداند.

خاطره مردی که شوق پدر شدن در چشمانش موج می زد، انگار لحظه شماری می کرد تا صدای شیرین کودکانه ای، پدر خطابش کند.

آرام آرام خود را برای نبرد آماده می کرد. داشت عازم می شد تا مردانه جانش را برای حفظ ناموس و خاکش هدیه کند. دوستش را دید که با چهره ای بشاش و شادمان به سمت او می آمد.

مژدگانی بده خبر خوبی برایت دارم.

ان شاءالله که خیر است، چه شده؟

داری پدر می شوی، خبر رسیده که موقع وضع حمل خانومت شده، بهتره برگردی پسرت داره به دنیا می یاد.

نه، الآن وقت جنگ است، به همسرم بگویید نامش را سجاد گذارد. بعد از عملیات به دیدنش خواهم رفت.

او به دیدار فرزندش نرفت، نوزاده تازه پا به جهان گشوده اش را تا به امروز که مردی قامت افراشته شده، هرگز ندیده است.

خدای من! برایم باور کردنی نیست. او که در شوق داشتن پسر می سوخت اکنون نبرد با دشمن را به دیدار فرزند دلبندش ترجیح می دهد!

شاید دیگر مجالی برای دیدن مردانه ات نباشد« مرد». خدای من این چه تصمیمی است؟ آیا می شود او را مردی بی عاطفه، یعنی خالی از مهر و عطوفت پدری خواند؟

نه، نه هرگز؛ این خیال منی است که از معنای واژه ایثار به دور هستم. منی که غرق در خود و دلبستگی هایم شده ام.

آیا می خواهی آن مرد را ببینی؟ اندکی آن سوتر از من و تو، به دور از همه تعلقات دنیایی، در بستری از برگل آرمیده.

او همین حوالی است، گلزار شهدای کازرون، سید محمد نوربخش، قطعه سوم شهداء، شهید نصرالله افشار، اورا می شناسی؟ بارها و بارها اسمش را از روی سنگ قبرش خوانده ای اما نمی دانستی او کیست. نمی دانستی که همه قلم های گزافه گویی که می خواهند از ایثار بنویسند را زیر سئوال برده؛ مردی که مردانه ایثارش با قلم شهادت به تصویر کشیده است.

شاهد عینی گفته هایم اندک یاران بازمانده اش از عملیات کربلای چهار، گردان فجر لشکر المهدی است.

 

13931256 photoshohadayekazeroon

ملک زاده

 

دیدگاهتان را بنویسید