با نوای کاروان

1393 11 photoصبح ساعت ۸ چشم ودست بسته عازم تکریت شدیم و مدت ۵ ساعت در راه خسته و کوفته وقتی اتوبوس ها توقف کردند دو ردیف سرباز و درجه دار و افسر کابل بدست و خشک ایستاده بودند و ما ناچاراً باید از وسط آن ها عبور می کردیم.

 

سرویس حماسه و دفاع شهدای کازرون، اولین بار که تصمیم گرفتم به جبهه بروم دانش آموز بودم. رو به روی مدرسه مان نوار با نوای کاروان آهنگران، آن چنان شوری در وجودم به وجود آورد که عاشقانه راهی جبهه شدم در حالی که ۱۵ سال بیشتر سن نداشتم و پس از ۳ ماه حضور در جبهه به اسارت درآمدم.

برخورد عراقی ها هنگام جابه جایی خیلی بد بود معمولاً رسم بود موقعی که اسرا را از جایی به جای دیگر می برند حدود ۲۰ نفر یا بیشتر با چوب، شلینگ و کابل دو طرف می ایستادند و ما باید از وسط آن ها رد می شدیم و مورد حملات آنها قرار می گرفتیم. بعد از ۶ ماه اعلام کردند که می خواهیم شما را از پادگان الرشید بغداد به اردوگاه ببریم. در آنجا جایمان تنگ بود وضعیت بهداشت و تغذیه خیلی بد بود و ما دوست داشتیم هر چه زودتر از آن جا رها شویم.

صبح ساعت ۸ چشم و دست بسته عازم تکریت شدیم و مدت ۵ ساعت در راه خسته و کوفته وقتی اتوبوس ها توقف کردند دو ردیف سرباز و درجه دار و افسر کابل بدست و خشک ایستاده بودند و ما ناچاراً باید از وسط آن ها عبور می کردیم. با صدای الله اکبر و یا حسین (ع) با سرعت دویدیم بعد از تونل مرگ آن ته ستون با بدن های خونین به زمین افتادیم. آن قدر شدت شکنجه و اذیت بالا بود که یاد پادگان الرشید کردیم این تنها نکته کوچکی از شکنجه دژخیمان بعثی بود.

نحوه ی درمان در اسارت خیلی نامناسب بود. من که از ناحیه ی پای چپم مورد اصابت ۲ گلوله قرار گرفته بودم و پایم شکسته بود، فقط روز اول یک پانسمان سطحی کردند دیگر هیچ گونه مداوا و درمانی صورت نگرفت.

راوی: آزاده هومان عسگری

سایت جامع آزادگان

 

دیدگاهتان را بنویسید