آن شب که حميد مسيح شده بود

Untitled 1گلوله ها همچنان شليک مي شدند آب هور با انفجار خمپاره ها با شدت به بدنه قايق مي خورد. در قايق سکوت بود و سکوت و حميد که اسلحه بر دوشش حمايل بود به آب نگاه مي کرد. حميد آن شب آنقدر مسيح شده بود که آرزوي صليب مي کرد.

 

 

سرویس «حماسه و دفاع» شهدای کازرون، بهتر است آدم باشي و از حوا بگذري، آن کساني که حوا را مي پرستند آدم نيستند، خداوند آدم را برگزيد نه حوا را. اگر حوا هاي ما آدم شوند شيطان هيچ غلطي نمي تواند بکند. اگر آدم گريبان حوا را رها بکند آغوش خدا وند را در خواهد نورديد.

بچه هاي گردان به اين سخنان حميد مي انديشيدند او معلم گردان فجر بود و مسائل سياسي را خوب تحليل مي کرد و هميشه يا در حال خواندن قرآن بود و يا نهج البلاغه.

توي مسجد گردان گفت نهج البلاغه را بخوانيد ببينيد روبروي احمد، شيري نشسته شيري از آهو. شيري از کوه هاي لم يلد ولم يولد، شيري که شمشيرش شفاي زخم هاي جهان است و دست و بازويش شاهدان دو عالم را شيدا مي کند.

بياييد که از حيدر احمد است که مي توان به مدينه علم وارد شد. هميشه همينطور سخن مي گفت وقتي نام حضرت فاطمه(س) مي شنيد گريه مي کرد وضو مي گرفت و مي گفت فاطمه(س) زيبايي را عفت دوزي مي کند.

فاطمه(س) پرورش گلها را تدريس مي کند و نوازش نوزادان را به مادران تعليم مي دهد. شب از راه رسيده بود و مرحله اول عملیات کربلاي پنج مي خواست آغاز شود در حال رفتن بسوي خط مقدم بوديم که حميد نگاهي به آسمان کرد و گفت ستارگان گردنبند فاطمه اند و فاطمه قنوتي است که خداوند در آن خود را درود مي گويد.

شب از نيمه گذشته و قايق ها آماده بودند که اولين گروه بچه ها را براي شکستن خط دشمن به آنسوي آب ببرند حميد هم سوار قايق شد، گفتم بدون ما کجا مي روي؟ گفت: باذن الله و باذن رسول الله و باذن امير المومنين يا زهرا.

گفتم به شط زده ايي، گفت که مي خواهم امشب به هر قيمتي که شده به بازار يوسفان برسم. ملکوت نزديک است نگاهي به منوري که در حال خاموش شدن بود کرد و گفت مي خواهم يک رازي را به تو بگويم، گفت:بعد از ما عده اي سوار سرسره بي خيالي مي شوند و عده اي بر صندلي هاي چرخدار صد و هشتاد درجه مي چرخند و ديگر فرياد ابوذري نخواهي شنيد که از زر اندوزان به فرياد آيد و حميد رفت.

خمپاره زماني عراقي ها بالاي قايق منفجر و بچه ها در قايق غرق خون شده بودند، سکان دار قايق با سري خونين در کف قايق شهادتين مي خواند، حميد لبخند زد و گفت لبيک يا حسين(ع) گلوي حميد پاره شده بود تسبيحي که با آن ذکر مي گفت از دستش افتاد سرش به سکان قايق گذاشت و رفت.

گلوله ها همچنان شليک مي شدند آب هور با انفجار خمپاره ها با شدت به بدنه قايق مي خورد. در قايق سکوت بود و سکوت و حميد که اسلحه بر دوشش حمايل بود به آب نگاه مي کرد، حميد (روحاني شهید حمیدرضا بهبود) آن شب آنقدر مسيح شده بود که آرزوي صليب مي کرد.

راوي: رزمنده جانباز اصغر شجاعي

 

13935089 photoshohadayekazeroon 2

 

دیدگاهتان را بنویسید