سجده بر روی پتو

13931341 photoshohadayekazeroonیکی از شب ها که داخل سنگر جا نبود، کنار خاکریز روی پتو خوابیده بودم. هوا بد جور سرد بود. از فشار دستشویی به خودم می پیچیدم، ولی حال نداشتم از زیر پتو بیایم بیرون، چون می ترسیدم با کنار زدن آن، سرما همه ی گرمای دلنشین را برباید!

Thank you for reading this post, don't forget to subscribe!Thank you for reading this post, don't forget to subscribe!

 

 

 

 شهدای کازرون، همین طور که به خود می پیچیدم و مچاله شده بودم، فرمانده گروهانمان که از آنجا می گذشت، مرا به حال سجده روی پتو دید، آرام گفت: التماس دعا برادر….

اهمیتی ندادم. فقط فکر این بودم که چطور فاصله ی طولانی تا دستشویی را طی کنم. او که همواره مرا آدمِ شرّ و شلوغی می دانست، صبح که مرا دید، جلو و دمِ گوشم گفت: برادر …..، من رو حلال کن. خلاصه ما هم التماس دعا داریم.

با تعجب پرسیدم: التماس دعا؟ مگه خبری شده؟

با لبخند گفت: دیشب حال خوشت رو دیدم که داشتی نماز شب می خوندی. خوش به سعادتت. من رو هم دعا کن.

زدم زیر خنده و گفتم: نماز شب کدومه پدر آمرزیده؟ من داشتم از دستشویی می ترکیدم، حال نداشتم تا اون ورِ خاکریز برم، اون وقت تو میگی التماس دعا؟ که نگاه تندی انداخت و رفت.