یک روز با همرزمانم کنار درسنگر نشسته بودیم که هوس کردیم با بیسیم، عراقیها را اذیت کنیم. من گوشی بیسیم را گرفتم و روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: “صفر من واحد، اسمعونی اجب”، بعد از چند بار تکرار، صدایی جواب داد: “الموت الصدام.”
Thank you for reading this post, don't forget to subscribe!Thank you for reading this post, don't forget to subscribe!
به گزارش سرویس «حماسه و دفاع» شهدای کازرون، عبدالمجید رضازاده فرخ از جمله رزمندههای دوران هشت سال دفاع مقدس است که از سن 19 سالگی به فرمان امام خود لبیک گفته و برای دفاع از ارزشهای دینی و انقلابی خود روانه جبهههای جنگ شد.
این جانباز 64 درصد که در عملیاتهای متعددی از جمله عملیات شکست حصر آبادان، رمضان، الله اکبر(دشت آزادگان) و عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشته است میگوید: جنگ با همه خشونتهایش مثل هر موقعیت دیگری خاطراتی خوش را نیز برای رزمندگان اسلام به همراه داشت و گاهی ناخواسته، جریانی اتفاق میافتاد که موجب شادی بچههای رزمنده در آن شرایط سخت میشد.
اصلاً مگر میشد چند نفر دور هم جمع شوند و بساط شوخی و خنده راه نیفتد؟ یک روز با همرزمانم کنار هم توی سنگر نشسته بودیم که هوس کردیم با بیسیم، عراقیها را اذیت کنیم. من گوشی بیسیم را گرفتم و روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: “صفر من واحد، اسمعونی اجب”، بعد از چند بار تکرار، صدایی جواب داد: “الموت الصدام.”
تعجب کردم و خنده بچهها بلند شد. از رو نرفتم و گفتم: “بچهها، انگار اینها از یگانهای خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم.” به همین خاطر هم دوباره با بیسیم گفتم: “انت جیش الخمینی.” با گفتن این جمله، طرف مقابل که فقط از عربی “الموت” را بلد بود، با عصبانیت گفت؛ “الموت بر تو و… .”
همین که دیدم هوا پس است، عقبنشینی کردم و گفتم: “بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم!” ولی فرد آن طرف بیسیم، عکسالعمل جدیتری نشان داد و این بار گفت: “مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود میکنیم. نوکران صدام، خودفروختهها و …”
همین که دیدم اوضاع قمر در عقرب شده، بیسیم را خاموش کردم و با بچهها، مشغول تمیز کردن سنگر شدیم ولی هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که “حاج حمید فیروزیان” مسئول آماد و پشتیبانی گردان با حالتی عصبانی وارد سنگر شد و سریع سراغ من را گرفت.من که ترسیده بودم با همان جارویی که در دستم بود، سریع در کناری از چادر دراز کشیدم و خودم را به خواب زدم و حاج حمید هم وقتی که دید من چقدر ترسیدم، هیچی نگفت و رفت.
تازه فهمیده بودیم که به اشتباه فرکانس مسئول پشتیبانی گردان را گرفته بودم. با این اتفاق دیگر هوس سر به سر گذاشتن با عراقیها کاملاً از سرمان پرید.
“عبدالمجید رضازاده فرخ” برادر شهید امیر رضازاده فرخ است.برادرش بر اثر شلیک مستقیم اسلحه منافقین کور دل در شهر شوش ترور و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وی که در عملیات رمضان نیز شاهد اسارت برادر بزرگترش “محسن” و مجروح شدن برادر کوچکش “کریم” از ناحیه پا بوده، پس از 50 ماه مبارزه در کنار همرزمانش، در عملیات سوسنگرد مفتخر به جانبازی برای میهمن خود شده است
ایسنا