ما هر سال به یمن آمدن شما پرستوهای مهاجر، کبوترها را در آسمان شهرمان به پرواز در میآوریم تا یادمان نرود هنوز هم عطر و یاد کبوترهای عاشقی که سبکبال پر کشیدند در ذهن و روحمان جاری است.
Thank you for reading this post, don't forget to subscribe!Thank you for reading this post, don't forget to subscribe!
به گزارش سرویس «حماسه و دفاع» شهدای کازرون، 25 سال پیش بود و من دخترکی سرمست از بازیهای کودکانه در کوچه پس کوچههای شهرم بودم، ناگهان خبری در شهر پیچید خبر کوتاه بود «پرستوهای مهاجر به میهن باز میگردند» قاصدکهای خوش خبر با نسیم بهاری، خبر آمدنت را آوردند و مردمان شهرم همه لبریز از اشتیاق شدند برای آمدنت.
تو آزاده سرافراز سالهای عشق و حماسه باسلام و صلوات قدم بر جادههای عشق و انتظار گذاشتی و هوای آزادی وطن را استشمام کردی، بوی عود، عطر و اسپند همه جا را عطرآگین حضورت کرد.
کوچههای شهرم گلباران شدند به یمن آمدنت و تمام در و دیوار شهر آغوش گشودند برای سالهای غربت و تنهاییت و گونههای دلتنگی شهرم همچون باران بهاری سیلابی از اشک به راه انداختند.
مادران انتظار، همه چشم شدند برای استقبالت و پدران یعقوبوار بوی پیراهنت را سرمه چشمانشان کردند.
قفسهای غربت شکسته شد و تو سبکبالتر از همیشه با دلی سربلند و سری سر به زیر قدم به خاک پاک میهن گذاشتی و چه زیبا شهر قامت بسته بود برای آمدنت و استقبال با شکوهت.
برای تو مینویسم تویی که هنوز دستانت بوی خاک باران خورده میدهد، بوی جبهه، بوی مظلومیت فکه، شلمچه، طلائیه و بوی اسارت میدهد.
خانههای غبار گرفته آمدنت را لحظه شماری میکردند تا با ورودت پنجرههای نور و امید و روشنی را بگشاید.
خوش آمدید چشمهایی که در سرزمین غربت آیههای نور میخواندید، خوش آمدید دستهایی که به طواف زخمها و گلولهها رفته بودید، خوش آمدید دلهایی که از عطر ایمان سرشار و از عشق به میهن لبریز بودید.
با عطر قنوت و قناعت آمدید و در دلهای مردمان این سرزمین بذر حماسه پاشیدید.
جادهها بوی غربت میدادند در نبود تو و وقتی آمدی جادههای آشنا اما غبار گرفته با گلهایی که عطر عاشقی میداد به استقبالت آمدند و چه زیبا این خاک پاک مقدس را بوسیدی و بوئیدی و چه زیبا فرشتگان الهی بر سرت دست افشانی میکردند.
سجده شکر بر آستان دوست به جای آوردی و اشک و لبخندها، شادی را مهمان چهره نازنینت کرد..
آزاده سرافراز تو آمدی تا یادمان نرود خورشید چراغ راه پرستوهای مهاجری است که همیشه میدرخشند و عزت و سربلندی خود را به اندک بهایی نمیفروشند.
چقدر شانههایت بوی ربنا میدهد و چقدر از عطر عاشورا و کمیل سرشاری، چقدر جوانههای ایمان در دلت استوار بود که سالهای محبوس در قفس اسارت را به روزهای نور و روشنی پیوند زدی.
تو آمدی با چشمهایی بارانی و بغضی در گلو مانده که هیچکس را یارای ترجمه سالهای اسارت نیست و جز سیمرغها و کبوترهای دربند شده کسی حال تو را نمیفهمد.
امروز سالروز بازگشت توست، روز آویختن فانوسهای نور بر سر در خانههاست، روز یادآوری رشادتهای سبکبال توست، روز بازگویی خاطرات سالهایی است که چگونه جان در طبق اخلاص گذاشتید.
من و دوستان رسانهاییم امروز گرد هم آمدیم و از زبان سردار سالهای حماسه و خون خاطرات سالهای اسارت را شنیدیم و البته چه سخت و دلخراش بود شنیدن خاطرات سالهای اسارت.
سردار کریمیان فرمانده سپاه عاشورا و آزاده برایمان گفت که، شکنجه ماموران بعثی، گرسنگی، زندانهای انفرادی و … همه و همه برای به زانو در آوردن شما بود اما چه خیال باطلی در سر میپروراند دشمن بعثی؛ مگر نه اینکه شما آزادگان سرفراز میهن اسلامی با روحیه عزت مقابل دشمن ایستادید اما تن به ذلت ندادید.
میدانم که شنیدن خبر رحلت امام بزرگوارمان داغی بزرگ بود بر دلهای مهربانتان و تلخترین خبری که گوشهایتان را آزرد.
ما هر سال به یمن آمدن شما پرستوهای مهاجر، کبوترها را در آسمان شهرمان به پرواز در میآوریم تا یادمان نرود هنوز هم عطر و یاد کبوترهای عاشقی که سبکبال پر کشیدند در ذهن و روحمان جاری است.
________________________
نگارنده: معصومه درخشان
________________________
فارس