صدای خروس، سگ، بز، الاغ

13931465 photoshohadayekazeroon 4شلمچه بودیم، شیخ اکبر گفت: امشب نمی شود کار کرد، می ترسم بچه ها شهید شوند.

 

 

 

 

در تاریکی دور هم ایستاده بودیم و فکر می کردیم. صالح گفت: یک فکری، همه سرهای خود را تو هم بردیم.

شهدای کازرون، حرف صالح که تمام شد، زدیم زیر خنده و راه افتادیم، حدود یک کیلومتر از بولدوزرها دور شدیم، رفتیم جاییکه پر از آب و باتلاق بود.

فاصله ما با عراقی ها خیلی کم بود اما هیچ سر و صدایی نمی آمد.

دور هم جمع شدیم، شیخ اکبر که فرمانده ما بود، گفت: یک، دو، سه.

هنوز حرف او تمام نشده بود که صدای 12 نفر ما زلزله ای به پا کرد، هر کس صدایی از خودش درآورد، صدای خروس، سگ، بز، الاغ.

چیزی نگذشت که تیربارهای عراقی به کار افتاد، جیغ و داد ما که تمام شد، دویدیم سمت بولدوزرها، عراقی ها انگار آن شب بولدوزرها را نمی دیدند.

تا صبح گلوله های خود را در باتلاق حرام کردند و ما با خیال آسوده تا صبح خاکریز زدیم.

 

دیدگاهتان را بنویسید