زندگینامه شهید عباس اسلامی

زندگینامه شهید عباس اسلامی
با شروع سال دوم جنگ تحميلي آغاز شد و عباس چون پرنده اي خود را در قفس مي يافت و بال و پر مي زد تا خود را رها سازد . دنيا برايش چون زنداني شده بود و او براي رهائي خويش دست و پا مي زد و با وجود سن کمش مردانه تصميم خود را گرفت و در حاليکه نوجواني بيش نبود گامهاي مردانه اش را در راه رسيدن به خدا برداشت

زندگي نامه شهيد عباس اسلامي مقدم :

بسم الله الرحمن الرحیم

در اول فروردين ماه 1343 در شهرستان کازرون در خانواده اي مذهبي و متدين کودکي چشم به جهان گشود و خانواده را غرق در شادي کرد . پدر و مادرش به ياد فداکاريها و دلاوريهاي عباس علمدار حسين عليه السلام اين نام پر معنا را برايش انتخاب کردند . عباس چونه غنچه اي در محيط خانواده مي شکفت از همان کودکي فرزندي نمونه بود طوريکه همه به جز خوبي از او چيزي نديده اند و فقط خاطره هائي زيبا از خوبيهاي او در ذهن ها به جا مانده عباس از همان کودکي تاسف مي خورد که چرا در زمان مولايش حسين بن علي عليه السلام نبوده تا در صف مجاهدان اسلام قرار گيرد ، هميشه اين آرزو را بيان مي کرد و بارها و بارها تکرار مي کرد که دوست دارم سرباز باشم و با تفنگ دشمنان اسلام را نابود کنم . عباس اين غنچه در حال شکفتن دوران ابتدائي را با نمرات عالي در دبستان شهيد چمران گذراند . براي تحصيل در دوران راهنمائي مدرسه راهنمائي شهيد بهبهاني نژاد شد .

عباس از همان دوران ابتدائي به خصوص کلاس پنجم مخالفت خود را با شاه و پاره کردن عکس خانواده شاه خائن نشان داد . در دوران راهنمائي ميداني براي مبارزه با شاه يافته بود و به اعضاء خانواده و دوستان مي پرداخت.

حضور مستمر شهید در تظاهرات علیه شاه

در تمام دوران انقلاب به طور گسترده در تظاهرات شرکت مي کرد و بارها گلوله هاي آتشين از کنارش مي گذشت ولي به لطف خداوند تبارک صدمه اي نديد . عباس با سن کمش در انقلاب نقش خود را به خوبي ايفاء کرد تا آنجا که مي توانست با فريادهاي کوبنده و مشت کوچکش و شرکت بي واهمه اش در تظاهرات پايه هاي کاخ طاغوت را لرزاند . اين انسان وارسته به خدا پيوسته در پيروزي انقلاب عظيممان چه شاديها که نکرد عباس در ايام محرم با شرکت در عزاداري آقا حسين عليه السلام با مولايش عهد مي بست که با ستمگران به جنگد و راه سرخ امامش را دنبال کند . پس از پايان دوران راهنمائي براي ادامه تحصيل وارد دبيرستان مطهري شد کلاس اول را با موفقيت به پايان رسانید.

اعزام شهید به جبهه سوسنگرد

با شروع سال دوم جنگ تحميلي آغاز شد و عباس چون پرنده اي خود را در قفس مي يافت و بال و پر مي زد تا خود را رها سازد . دنيا برايش چون زنداني شده بود و او براي رهائي خويش دست و پا مي زد و با وجود سن کمش مردانه تصميم خود را گرفت و در حاليکه نوجواني بيش نبود گامهاي مردانه اش را در راه رسيدن به خدا برداشت و با همراهي عده اي از دوستانش عازم جبهه هاي عشق شد . آري صداي گامهاي استوارش از سوسنگرد 59 تا شلمچه 65 در گوشمان طنين انداز است .

شهادت همرزمان در اولین سفر

در اولين سفرش از هويزه تا سوسنگرد شاهد عروج خونين برادر شهيدش غلامرضا بستانپور بود شهادت غلامرضا که عباس علاقه زيادي به او داشت در روحيه اش تأثير زياد به جا گذاشت . مدتها در شهادتش زانوي غم به بغل گرفت تا بالاخره به گفته خودش شبي غلامرضا را در خواب ديد که به او وعده ديدار داد اما نه به اين زودي . با وعده ديدار غلامرضا قلبش تسکين يافت و مجدداً با خودش عهد کرد که تا نثار آخرين قطره خونش در راه خدا در جبهه ها به سر برد . و به صراحت مي توان گفت: که اين شير جنگجو در تمام عمليات شرکت داشت و مردانه بر خصم مي خروشيد. دد صفتان زبون عاجزانه از برابرش مي گريختند . وجودش در شهر کازرون نيز لرزه اي بر اندام ضد انقلابيون انداخت در تمام کارهايش اخلاص داشت هدفش فقط الله بود و در راه رضا خدا از هيچ کاري فرو گذار نبود .

تمام فامیل و دوستان عباس را دوست داشتند

عباس براي تمام فاميل و آشنايان و دوستان عزيز و گرامي بود و هيچکس حاضر نبود که سر سوزني به دستش فرو رود . همه حاضر بودند که براي عباس جان فدا کننده و او حاضر بود که در راه معبودش جان فدا کند . قبل از عمليات کربلاي 4 براي مرخصي به کازرون آمد وقتي عمليات کربلاي 4 شروع شد او در کازرون بود و از اين بابت خيلي ناراحت به هر ترتيبي بود خود را به جبهه رساند و شبي بدون اطلاع قلبي ، به طور غير منتظره در حاليکه کوله باري با خود داشت خسته و غمگين از جبهه به خانه آمد و پس از سلام … به اتاقش پناه ، برد و بسيار گريست زيرا يکي از بهترين دوستانش و يا بهتر بگويم برادرش مسلم ؟؟؟ را از دست مانده بود او پس از شهادت هر کدام از دوستانش با خود بسي گفت: چه کنم اينبار هم گلي از دستم رفت و به جمع شهدا پيوست و از آن فاصله گرفت ، خدايا نمي دانم که آيا روزي آنها را مي بينم ؟ آيا دوباره ميتوانم با آنها باشم ؟ ولي چه کنم که در خود جنين لياقتي را نمي بينم که بتوانم ديگر بار با آنها باشم ولي از رحمت خدا هم نا اميد نيستم شايد خداوند نظر لطفي کند .

شهادت عباس در ادامه عملیات کربلای پنج

عباس در مراسم برادر شهيد مسلم آشتاب خدمت کرد و بعد از مراسم هفتمين روز شهادت شهيد با اين وعده که براي مراسم چهلم مسلم بر مي گردد . روانه جبهه شد . چند روزي بيشتر به مراسم چهلم شهيد مسلم آشتاب نمانده بود و خانواده در انتظار آمدن عباس به سر مي بردند که ناگهان در تاريخ شنبه 15/12/1365 خبر شهادتش را به خانواده دادند و خانواده با صبر کامل اين پرواز خونبارش را به سوي پروردگار تحميل کردند آري ، بالاخره در عمليات کربلاي 5  ( شلمچه ) دفتر زندگي پر ثمر و سراسر فداکاري و جانبازي اين سردار دلاور اسلام به پايان رسيد و به گفته امام عزيزمان خميني بت شکن اين شهادتهاست که به ملت ما وعده پيروزي نهائي مي دهد .او رفت و به دوستانش : غلامرضا بستانپور ، اصغر ارجي ، حسن عفيفيان ، مسلم آشتاب ، عبدالرسول رضوي و تمام دوستانش پيوست . روحش شاد و راهش پر رهرور باد . والسلام

قسمتی از وصیتنامه شهید:

اماسخنی بادوستان حزب الهی این است که دربرابر مشکلات مانندکوه استوارباشید که خداباشماست ودرحفظ وحدت بیش از پیش بکوشید دشمن از وحدت نیروهای متعهد می هراسد،برادران عزیزم در تمام  زندگی ام ازدیدن افرادی که هنوز  بعد از گذشت چند  سال از انقلاب شکوهمند اسلامی خود راباانقلاب وفق نداده اند رنج  می برم مخصوصا افرادی که با لباس  مبتذل غربی خواسته یا نا خواسته به این انقلاب و خون شهدا ضربه می زنند.
پس از شما می خواهم اگر چه خودم نتوانستم این کارراانجام بدهم،جوانانی که ناخواسته به دام افرادبی بند و بارافتاده اند را ارشاد کنید و جلو فرهنگ بیگانه را در افکار جوانان مسلمان ما بگیرید.