بسم الله الرحمن الرحیم
نوروزی که در خاکریزِ قلبم جاودانه شد
پایگاه اطلاع رسانی شهدای شهرستان کازرون، سال ۱۳۶۲، جبهه های جنوب. بوی باروت با عطر بهار درهم آمیخته بود. در دهکده ی ابوغریب (ابوغریب، روستایی از توابع بخش موسیان شهرستان دهلران در استان ایلام است. این روستا در دهستان دشت عباس قرار دارد.)، زیر سایه ی تیپ حضرت فاطمه زهرا(س)، نه از سبزه های نوپا خبری بود، نه از ماهی های قرمزِ تنگ بلورین. اما نوروز، این میراث نیاکان، در رگ هایمان جاری بود…
سفره ی هفت سین را بر روی تختی پهن کردیم؛ هفت «سینِ» جبهه:
سرم، مرهم زخم های بی پایان.
سوزن، بخیه زنِ دردهای بی صدایی که فریاد می زد.
سُنبّه، بازکننده لوله های کلاشینکف رزمنده ها.
سرنگ، قطره های زندگی در کام مرگ…
و آیینه ا ی از آینه ی شکسته که تصویر چهره های ما را در هم می ریخت؛ گویی جنگ، زیبایی ها را هم خُرد میکرد.
ناگهان آسمان غرید. بمب ها پایین باریدند و زمین به لرزه درآمد. پس از سکوتی مرگبار، صدای ناله ی گوسفندانِ زخمی، فضا را شکست. چوپان، گله بیپنی اش را نوازش می کرد و اشک می ریخت. گوسفندِ ترکش خورده را پیش پایمان انداخت. مبلغ ۱۱۰ تومانی را که از جیب های خالی هم جمع کردیم، به دستش دادیم. گویی نه خری دیمش، که *وداعی* بود با بیگناهیِ قربانیِ جنگ…
ظهر، آتش هیزمی روشن کردیم. دودش به آسمان می پیچید، کبابِ چنجه، با نانی خشکیده، شکم های خالی را نوازش داد. شب شد و دیگ آبگوشت، با قلقلِ گرمش، خاطره ی مادرها را زنده کرد. دل و جگر گوسفند را تقسیم کردیم؛ هر لقمه، پیمانی بود برای فردا… برای زنده ماندن.
نقش شهرستان کازرون در عملیات والفجر 8 + تصاویر شهدا
آن شب، زیر آسمانِ ستاره بارانِ جنوب، دور هم نشستیم. خنده هایمان با صدای انفجارها درمی آمیخت.
نوروزِ ۶۲، درسِ زندگی را در مدرسه ی جنگ آموختیم:
امید، همیشه سبز است… حتی اگر در خاکِ خونین جوانه بزند.
جایتان خالی…
هنوز هم که بوی بهار میآید، طعم آن آبگوشت را زیر دندانم حس میکنم؛
طعمِ گرسنگیِ سیرشده ای که هرگز فراموشم نمی شود…
نویسنده: نادر منتظرالمهدی