زمزمه‌های جاودان خاکریزها: سفر به قلب خاطرات زنده دفاع مقدس/ قسمت سوم
وقتی به یادمان شهدای فکه رسیدند، آسمان صاف بود و خورشید در میانه آسمان ایستاده بود. پیشکسوتان جهاد و شهادت با سینه‌های لرزان دور هم حلقه زدند. حاج اصغر شجاعی
وقتی به یادمان شهدای فکه رسیدند، آسمان صاف بود و خورشید در میانه آسمان ایستاده بود. پیشکسوتان جهاد و شهادت با سینه‌های لرزان دور هم حلقه زدند. حاج اصغر شجاعی
ناگهان آسمان غرید. بمب ها پایین باریدند و زمین به لرزه درآمد. پس از سکوتی مرگبار، صدای ناله ی گوسفندانِ زخمی، فضا را شکست. چوپان، گله بیپنی اش را نوازش
پادگان امام خمینی، در کیلومتر پنج جاده اهواز-اندیمشک، همچون نگهبانی خاموش، در انتظار بازگشت فرزندان گمشده‌اش بود. جایی که از نیمه دوم سال ۱۳۶۴، شاهرگ تپنده لشکر ۳۳ المهدی(عج)
ساعت از یک بعدازظهر گذشته بود؛ زمانی که خاطرات، همچون ابرهای سنگین زمستانی، بر فراز ذهن رزمندگان پیشکسوت گردان خط‌شکن فجر از لشکر ۳۳ المهدی(عج) فرود آمد.
آنان، این
